شکارکنندۀ جان، گیرندۀ جان، جان ستان، برای مثال گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد / گهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد (عبدالواسع جبلی- مجمع الفرس - جان شکر)، عزرائیل، دلبر، معشوق
شکارکنندۀ جان، گیرندۀ جان، جان ستان، برای مِثال گهی خونم بدان زلف دوتای پرشکن ریزد / گهی خوابم بدان چشم سیاه جان شکر بندد (عبدالواسع جبلی- مجمع الفرس - جان شکر)، عزرائیل، دلبر، معشوق
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالع بین، فال گو
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالِع بین، فال گو
آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند، گزندرساننده به جان، برای مثال بیا ساقی آن شربت جان فزای / به من ده که دارم غمی جان گزای (نظامی۵ - ۷۸۵)، آسیب رساننده
آنچه روح را بیازارد و به آن گزند برساند، گزندرساننده به جان، برای مِثال بیا ساقی آن شربت جان فزای / به من ده که دارم غمی جان گزای (نظامی۵ - ۷۸۵)، آسیب رساننده
پرحجم، جاگیر، کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته و جای خود را محکم کرده باشد، برای مثال بیانی چنان روشن و دلپذیر / که در دل نه، در سنگ شد جای گیر (نظامی۶ - ۱۰۵۹)، کنایه از پذیرفته، مورد قبول، کنایه از مؤثر، جانشین
پُرحجم، جاگیر، کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته و جای خود را محکم کرده باشد، برای مِثال بیانی چنان روشن و دلپذیر / که در دل نه، در سنگ شد جای گیر (نظامی۶ - ۱۰۵۹)، کنایه از پذیرفته، مورد قبول، کنایه از مؤثر، جانشین
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، منهی، آیشنه، رافع، ایشه، خبرکش، متجسّس، راید
کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر می دهد، جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هَرکارِه، مُنهی، آیِشنِه، رافِع، ایشِه، خَبَرکِش، مُتَجَسِّس، رایِد